شماره ١٧٢: عشق تو بلاى جان بسندست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
عشق تو بلاى جان بسندست
يک خنده ازان دهان بسندست
يک گردش چشم تو به مستى
فتنه به همان جهان بسندست
بيهوده به صيد مى زنى تير
آن چاشنى کمان بسندست
تيغ از پى کشتنم چه حاجت؟
يک ناز بکن همان بسندست
گر من دل گم شده نيابم
بر همچو تويى گمان بسندست
گفتى که دعاى صبر مى خوان
نام تو بر اين زبان بسندست
اى چرخ، بلا چه مى فرستى
ما را غم آن جهان بسندست
گر دولت وصل نيست ما را
بدنامى مردمان بسندست
اندر تب غم طپيد خسرو
آن نرگس ناتوان بسندست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید