شماره ١٤٣: دل ما را ز دست غم امان نيست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دل ما را ز دست غم امان نيست
نشان شادمانى در جهان نيست
جهان پر آشنا و من به غم غرق
که درياى محبت را کران نيست
کسى کو يک زمان در عمر خوش بود
مرا اندر همه عمر آن زمان نيست
فلک را دعوى مهرست، ليکن
گواهى مى دهد دل کانچنان نيست
به يک جان خواستم يک جام شادى
ز دور چرخ، گفتا، رايگان نيست
دو شش نقش کسان، زين نرد ما را
دو يک بر کعبتين استخوان نيست
ندانم کاهش جان من اين است
سخن هم آن چنان هم آن زبان نيست
بلاى عقل عشقم بود، اکنون
بلا اين شد که از عشقم امان نيست
گر افتد آشتى با بخت، ننگيست
اگر نقد خصومت در ميان نيست
حديث خوشدلى وانگه به عالم
زبان کردار خسرو، جاى آن نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید