شماره ١١٨: اى تمامى خواب من برده ز چشم نيم خواب

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اى تمامى خواب من برده ز چشم نيم خواب
وى سراسر تاب من برده ز زلف نيم تاب
تاب زلفت سر به سر آلوده خون منست
گر نخواهى ريخت خونم زلف را چندين متاب
زلف مشکينت کمند افگند بر آهوى چين
نافه را خون بسته شد در ناف ازان مشکين طناب
گل چنان بى آب شد در عهد رخسارت که گر
خرمنى از گل بسوزى قطره اى ندهد گلاب
خط تو نارسته مى بنمايد اندر زير پوست
بر مثال سبزه نورسته اندر زير آب
گريه را در دل فرو خوردم همه خوناب شد
چون نمک در خورد، بى خونابه اى نبود کباب
مست گشتم زان شراب آلوده لبهاى تنک
مست چون گشتم ندانم، چون تنک بود آن شراب
روز من ساليست بى تو زانکه بهر ديدنت
عمرم از رفتن به جا مانده ست با چندين شتاب
باز مى گيرى زبانم در سؤال بوسه اى
يا گرفته مى شود در لب ز شيرينى جواب
گرم و سردى ديد اين دل کز خط رخسار تو
نيمه اى در سايه ماند و نيمه اى در آفتاب
خواهم از زلف تو تاب آرم که بند جان کنم
زلف در بازى در آمد، چون توان آورد تاب
گر نقابى بر رخ رخشان کشى از روشنى
روى تو پيدا شود پنهان شود در وى نقاب
چون شدى در تاب از من، داد دشنامم رقيب
سگ زبان بيرون کند، چون گرم گردد آفتاب
شب زمستى چشم تو شمشير مژگان برکشيد
خواست بر خسرو زند کش در ميان بگرفت خواب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید