شماره ٧٨: رسيد باد صبا تازه کرد جان مرا

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
رسيد باد صبا تازه کرد جان مرا
نهفته داد به من بوى دلستان مرا
بخفت نرگس و فرياد کم کن، اى بلبل
کنون که خواب گرفته است ناتوان مرا
صبا سواد چمن زا چو نسخه کرد بر آب
به گل نمود که بنگر خط روان مرا
مرا گذر به گلستان بس است، ليک چه سود
که سوى من گذرى نيست گلستان مرا
گمان همى بردم کز فراق او بزيم
غم نهفته يقين مى کند گمان مرا
نشان نماند ز نقشم، کجاست عارض او
که در کشد قلم اين نقش بى نشان مرا
فغان من ز کجا بشنود به گوش آن شوخ
که خود نمى شنود گوش من فغان مرا
پريد جانب او مرغ روح و با من گفت
که من شدم، تو نگهدار آشيان مرا
خوش آن دمى که در آيد سپيده دم ز درم
پر از ستاره و مه ساخت خانمان مرا
سرم بريد و به دستم نهاد و راه نمود
که خيز و زو سر خود گير و بخش جان مرا
نهاد بر لب من لب، نماند جاى سخن
که مهر کرد به انگشترى دهان مرا
رو، اى صبا و بگو سرو رفته را، باز آى
به نوبهار بدل کن يکى خزان مرا
اسير زلف ويم با خودم ببر، اى باد
وگرنه زاغ برد با تو استخوان مرا
ز رفتن تو به جان آمدم، نمى دانم
که رفتنت ز کجا خاست بهر جان مرا
دل شکسته خسرو به جانب تو شتافت
غريب نيست، نگهدار ميهمان مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید