شماره ٢٧: خبرت هست که از خويش خبر نيست مرا

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
خبرت هست که از خويش خبر نيست مرا
گذرى کن که ز غم راهگذر نيست مرا
گر سرم در سر سودات رود نيست عجب
سر سوداى تو دارم غم سر نيست مرا
ز آب ديده که به صد خون دلش پروردم
هيچ حاصل بجز از خون جگر نيست مرا
بى رخت اشک همى بارم و گل مى کارم
غير از اين کار کنون کار دگر نيست مرا
محنت زلف تو تا يافت ظفر بر دل من
بر مراد دل خود هيچ ظفر نيست مرا
بر سر زلف تو زانروى ظفر ممکن نيست
که تواناييى چون باد سحر نيست مرا
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نيست مرا
غم آن شمع که در سوز چنان بى خبرم
که گرم سر ببرند هيچ خبر نيست مرا
تا که آمد رخ زيبات به چشم خسرو
بر گل و لاله کنون ميل نظر نيست مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید