شماره ٦٧: روزى که قضا سر خط آفاق رقم زد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
روزى که قضا سر خط آفاق رقم زد
گفتم بجيبنم چه نوشتند قلم زد
غافل مشويد از نفس نعل در آتش
سر تا قدم شمع درين بزم قدم زد
چون مو بنظر سخت نگونسار دميديم
فواره اين باغ بغربال علم زد
ساز طرب محفل اقبال شکست است
جامى که شنيدى تو فلک بر سر جم زد
زين خيره نگاهى که شهان راست بدرويش
پيداست که بر چشم يقين گرد حشم زد
واعظ بتکلف ندهى زحمت مستان
از باده نخواهد لب ساغر بقسم زد
صد شکر که چون صبح نکرديم فضولى
با ما نفسى بود که بر آينه کم زد
خواب عجبى داشت جهان ليک چه حاصل
دل کرد جنونيکه نفس تا بعدم زد
فرياد که يک سجده بدل راه نبردم
کورى همه را سر بدر دير و حرم زد
اقبال عرق کرد زسامان حبابم
تا کوش بشهرت زند از شرم بنم زد
يارب دم پيرى بچه راحت مژه بندم
بى سايه شد آن گوشه ديوار که خم زد
(بيدل) سپر افگند چو مژگان زندامت
دستيکه زدامان تو ميخواست بهم زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید