شماره ٥٩٠: دل آزاده را هرگز غم عالم نمى گيرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل آزاده را هرگز غم عالم نمى گيرد
مسيحا را کمند رشته مريم نمى گيرد
نگردد دام ره زيب جهان دلهاى روشن را
که رنگ و بوى گلشن دامن شبنم نمى گيرد
برو ناصح به کار غير کن اين چرب نرمى را
که داغ شوخ چشم ما به خود مرهم نمى گيرد
گهر بر آبروى خويش مى لرزد، نمى داند
که ابر بى نياز ما ز دريا نم نمى گيرد
نمى چسبد به دل تن پروران را حرف اهل دل
چو کاغذ چرب باشد نقش از خاتم نمى گيرد
کسى کز تنگدستى هر دم آويزد به دامانى
ندانم دامن شب را چرا محکم نمى گيرد؟
مزن دست تأسف بر هم از مرگ سيه کاران
که خون مرده را هرگز کسى ماتم نمى گيرد
چه مطلب خوشتر از پاس نفس اهل بصيرت را؟
سخن را عيسى ما از لب مريم نمى گيرد
پر کاهى است کوه درد در ميزان آزادان
زبار دل قد سرو و صنوبر خم نمى گيرد
سر هر کس که گرم از کاسه زانوى خود گردد
به منت جام را صائب زدست جم نمى گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید