شماره ٣٥٢: وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
وقت مجنون خوش که پا در دامن صحرا کشيد
در سواد اعظم چشم غزالان واکشيد
مگذر از دريوزه دلها که از ارباب فقر
آن توانگر شد که هويى بر در دلها کشيد
سد راه عجز، ترک شيوه عاجزکشى است
کور شد هرکس عصا از دست نابينا کشيد
ابر ما بر آب گوهر مى فشاند آستين
پرده تلخى چرا بر روى خود دريا کشيد
خاتم از شوق تو اينجا مى کند قالب تهى
تا به کى اى لعل خواهى سختى ازخارا کشيد؟
(چون نشويد باغبان از باغ دست تربيت؟
آب شد سرو چمن چون سرو او بالا کشيد)
سنگ گرديده است از فولاد جوهردارتر
تيشه من بس که ناخن بر رخ خارا کشيد
کشتنى ارباب غيرت را بتر از عفو نيست
دشمن از کوتاه بينى انتقام از ما کشيد
از سواد خاک، صائب نقد آسايش مجوى
اين رقم دست قضا بر شهپر عنقا کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید