غزل شماره ۵۷۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
محلم نيست که خورشيد جمالت بينم
بو که بارى اثر عکس خيالت بينم
کاشکى خاک رهت سرمه چشمم بودى
که ندانم که دمى گرد وصالت بينم
صد هزاران دل کامل شده در کوى اميد
خاک بوس در و درگاه جلالت بينم
همچو پروانه پر و بال زنم در غم تو
گر شبى پرتو آن شمع جمالت بينم
جگرم خون شد از انديشه آن تا پس ازين
جان و دل خون شود و من به چه حالت بينم
تو مرا دم به دم اندر غم خود مى بينى
من زهى دولت اگر سال به سالت بينم
خاک پاى تو شدم خون دلم پاک مريز
نى بخور خون دل من که حلات بينم
گر دهد شرح غمت خاطر عطار بسى
نشوم هيچ ملول و نه ملالت بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید