غزل شماره ۵۷۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چشم از پى آن دارم تا روى تو مى بينم
دل را همه ميل جان با سوى تو مى بينم
تا جان بودم در تن رو از تو نگردانم
زيرا که حيات جان باروى تو مى بينم
بس عاشق سرگردان از عشق تو لب برجان
آواره ز خان و مان بر بوى تو مى بينم
از عشق تو نشکيبم گر خوانى و گر رانى
زيرا که دل افتاده در کوى تو مى بينم
هر جا که يکى بيدل از عشق تو بى حاصل
سرگشته و بى منزل سر کوى تو مى بينم
آن دل که بود سرکش گشته است اسير عشق
اندر خم چوگانت چون گوى تو مى بينم
گفتم که مگر کلى وصل تو بدانستم
صد جان و دل خود را يک موى تو مى بينم
عطار مگر روزى ترکيش بود درسر
کامروز به عشق اندر هندوى تو مى بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید