غزل شماره ۴۷۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
درآمد دوش ترک نيم مستم
به ترکى برد دين و دل ز دستم
دلم برخاست دينم رفت از دست
کنون من بى دل و بى دين نشستم
چو آتش شيشه اى مى پيشم آورد
به شيشه توبه سنگين شکستم
چو يک دردى به حلق من فرو رفت
من از رد و قبول خلق رستم
ز مستى خرقه بر آتش نهادم
ميان گبرکان زنار بستم
چو عزم زهد کردم، کفر ديدم
به صد مستى ز کفر و زهد جستم
پس از مستى عشقم گشت معلوم
که نفس من بت و من بت پرستم
چه مى پرسى مرا کز عشق چونى
همى هستم چنان کز عشق هستم
چه دانم چون نه فانى ام نه باقى
چه گويم چون نه هشيارم نه مستم
چو در لاکون افتادم چو عطار
بلند کون بودم، کرد پستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید