غزل شماره ۴۷۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تو بلندى عظيم و من پستم
چکنم تا به تو رسد دستم
تا که سر زير پاى تو ننهم
نرسم بر چنان که خود هستم
تا چنين هستيى حجابم بود
آن ز من بود رخت بربستم
چون ز هستى خويش نيست شدم
لاجرم يا نه نيست يا هستم
گرچه وصل تو نيست يک نفسم
اشتياق تو هست پيوستم
خود تو دانى کز اشتياق تو بود
در دو عالم به هرچه پيوستم
دوش عشقت درآمد از در دل
من ز غيرت ز پاى ننشستم
گفت بنشين و جام و جم در ده
تا ز جام جمت کنى مستم
گفتمش جام جام به دستم بود
طفل بودم ز جهل بشکستم
گفت اگر جام جم شکست تورا
ديگرى به از آنت بفرستم
سخت درمانده بودم و عاجز
چون شنيدم من اين سخن رستم
آفتابى برآمد از جانم
من ز هر دو جهان برون جستم
از بلندى که جان من بر شد
عرش و کرسى به جمله شد پستم
چون شوم من وراى هر دو جهان
ماه و ماهى فتاد در شستم
عمر عطار شد هزاران قرن
چند گويى ز پنجه و شستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید