غزل شماره ۹۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خراباتى است پر رندان سرمست
ز سر مستى همه نه نيست و نه هست
فرو رفته همه در آب تاريک
برآورده همه در کافرى دست
همه فارغ ز امروز و ز فردا
همه آزاد از هشيار و از مست
مگر افتاد پير ما بر آن قوم
مرقع چاک زد زنار در بست
يقينش گشت کار و بى گمان شد
درستش گشت فقر و توبه بشکست
سياهيى که در هر دو جهان بود
فرود آمد به جان او و بنشست
نقاب جان او شد آن سياهى
سياهى آمد و در کفر پيوست
چو آب خضر در تاريکى افتاد
کنون هم او ز خلق و خلق ازو رست
دل عطار خون گشت و حق اوست
که تيرى آنچنان ناگه ازو جست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید