غزل شماره ۶۰۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای دل به غمش ده جان یعنی بنمی ارزد
بی سر شو و بی‌سامان یعنی بنمی ارزد
چون لعل لبش دیدی یك بوسه بدزدیدی
برخیز ز لعل و كان یعنی بنمی ارزد
در عشق چنان چوگان می‌باش به سر گردان
چون گوی در این میدان یعنی بنمی ارزد
بی پا شد و بی‌سر شد تا مرد قلندر شد
شاباش زهی ارزان یعنی بنمی ارزد
چون آتش نو كردی عقلم به گرو كردی
خاك توم ای سلطان یعنی بنمی ارزد
بر عشق گذشتم من قربان تو گشتم من
آن عید بدین قربان یعنی بنمی ارزد
چون مردم دیوانه ویران كنم این خانه
آن وصل بدین هجران یعنی بنمی ارزد
تا دل به قمر دادم از گردش او شادم
چون چرخ شدم گردان یعنی بنمی ارزد

آتشامانبوسهدیوانهسلطانعشقعقلقلملعلهجرانوصلچوگان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید