شماره ١٤٢: فغان که فرصت دام تلاش چيدن رفت

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
فغان که فرصت دام تلاش چيدن رفت
پى گذشتن عمر آنسوى رسيدن رفت
چو شمع سربهوا سوخت جوهر تحقيق
چه جلوها که نه در پيش پا نديدن رفت
زبس بلند فتاد آشيان خاموشى
رسيد ناله بجائيکه از شنيدن رفت
چه دم زنم زثبات بناى خود که چو صبح
نفس کشيدن من تا نفس کشيدن رفت
طلب فسرد و نگرديد محرم طپشى
چو چشم آينه ام عمر بى پريدن رفت
جنون بملک هوس داشت بوى عافيتى
رميد فرصت و آرام تا رميدن رفت
برنگ غنچه تصوير در بغل دارم
شگفتنى که بتاراج نادميدن رفت
کسى زمعنى چاک جگر چه شرح دهد
خوشم که نامه عشاق تا دريدن رفت
چه جلوه پرتو حيرت درين بساط فگند
کز آب چشمه آئينه ها چکيدن رفت
فنا برفع بلاهاى بى امان سپر است
بسوختن زسر شمع سر بريدن رفت
مرا به بيکسى اشک گريه مى آيد
که در پى تو باميد نارسيدن رفت
گران شد آنقدر از گوهر نصيحت خلق
که گوش من چو صدف (بيدل) از شنيدن رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید