شماره ١٤١: فضاى وادى امکان پر از غبار فناست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
فضاى وادى امکان پر از غبار فناست
چه آسمان چه زمين مغز اين دو پوست هواست
زراستى مدد حال گوشه گيريهاست
کمان کشيدن قد خميده کار عصاست
بفيض ميکشى از دام شکوه آزاديم
سياه مستى ما سرمه خموشى ماست
نميرسد کف عشاق جز بناله دل
که دست باده کشان تا بگردن ميناست
زخاک ما نتوان برد ذوق خورسندى
چو صبح اگر همه بر باد رفته دست دعاست
مقيم کوى اميد از فنا چه غم دارد
غبار رهگذر انتظارآب بقاست
زسير عالم دل غافليم ورنه حباب
سرى اگر بگريبان فرو بر درياست
بغير خودسرى از وضع دهر نتوان يافت
غبار نيز درين دشت پيش خود برپاست
بهر طرف که نهى گوش ياس ميجوشد
جهان حادثه ساز دل شکسته ماست
حباب وار درين بحر غير خلوت دل
بگوشه ئى که توان يکنفس کشيد کجاست
زبان حسرت مخمور من که دريابد
زبس شکسته دلم ساغرم شکسته صداست
زدرد بى اثرى فال اشک زدآهم
شراب ساغر شبنم گداز سعى هواست
جفاکشان همه دم صرف کار يکديگراند
زپا فتادن اشک از براى ناله عصاست
همين نه ريشه قفس دارد از سلامت تخم
زدست عافيت دل نفس هم آبله پاست
بنارسائى خود بى نيازئى داريم
شکسته بالى ياس آشيان استغناست
غبار عجز بود کسوت ظفر (بيدل)
شکستگى زرهى همچو موج در بر ماست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید