شماره ١٣٧: فردوس دل اسير خيال تو بودن است

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
فردوس دل اسير خيال تو بودن است
عيد نگاه چشم برويت گشودن است
شادم به هجر هم که باين يکدم انتظار
حرف لب توام زتمنا شنودن است
معراج آرزوى دو عالم حضور من
يکسجده وار جبهه بپاى تو سودن است
ياد فنا مرابخيال تو داغ کرد
آه از پرى که شيشه بسنگ آزمودن است
آسان مگير ديدن تمثال ما و من
زنگ نفس زآينه دل زدودن است
سرها فتاده است درين ره بهر قدم
از شرم پيش پا مژه ئى خم نمودن است
داغ فشار غفلت ما هيچکس مباد
چشمى گشوده ايم که ننگ غنودن است
اين ست اگر حقيقت اقبال ناکسى
در حق ما عقوبت نفرين ستودن است
در دفتر محاسبه اعتبار ما
بر هيچ يکدو صفر دگر هم فزودن است
(بيدل) غبار ما زچه دامن جدا فتاد
بر باد رفته ايم و همان دست سودن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید