شماره ٩٦: شوق تا گرم عنان نيست فسردن برجاست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
شوق تا گرم عنان نيست فسردن برجاست
گر براحت نزند ساحل ما هم درياست
راحتى در قفس وضع کدورت داريم
زنگ مژگان بهم آوردن آئينه ماست
چشم حاصل چه توان داشت که در مزرع عمر
چون شرر دانه فشانى همه بر روى هواست
زندگى نيست متاعيکه بتمکين ارزد
کاروان نفس ما همه جا هرزه دراست
دست گل دامن بوئى نتوانست گرفت
رفت گيرائى ازان پنجه که در بند حناست
همه وامانده عجزيم اگر کار افتد
نفس سوخته اينجا زره زير قباست
تا سر کوى تو يارب که شود رهبر من
ناله خار قدمى دارد و اشک آبله پاست
ساحلى کو که دهم عرض خودآرائيها
هر کجا گوهر من جلوه فروشد درياست
چاره انديشيم از فيض الم محروميست
فکر بى دردى اگر ره نزند درد دو است
همه جا گمشدگان آينه راز هم اند
من زخود رفته ام و قرعه بنام عنقاست
نغمه انجمن ياس بشوخى نزند
سودن دست ندامت زدگان نرم صداست
بيدل) از باده کشان وحشى عشرت نرمد
دام مرغان طرب رشته موج صبهاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید