شماره ٩٧: شوق ديدارم و در چشم کسان راه منست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
شوق ديدارم و در چشم کسان راه منست
هر کجا گرد نگاهيست کمينگاه منست
داغ تأثير وفايم که بآن افسردن
جگر بى اثرى سوخته آه منست
عجز رنگم بفلک ناز همائى دارد
کهکشان سايه اقبال پر کاه منست
حيرتم آبله پا کرد که چون موج گهر
هر طرف گام نهم دل بسر راه منست
حرف نيرنگ مپرسيد که چون شمع خموش
رفته ام از خود و واماندگى افواه منست
بوى هستى کلف اندود غبارم دارد
صافى آينه ام از نفس اکراه منست
در غم و عيش تفاوت نگرفتم که چو شمع
خنده و گريه همان آتش جانکاه منست
محو نسيانکده عالم گم گشتگيم
هر که از خود بتغافل زند آگاه منست
موج گوهر سر موئى به بلندى نرسيد
شوخى چين خجل از دامن کوتاه منست
(بيدل) آن به که دود ريشه من در دل خاک
ورنه چون تاک هزار آبله در راه منست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید