شماره ٩٤: شوخيکه جهان گرد جنون نظر اوست

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
شوخيکه جهان گرد جنون نظر اوست
از آئينه تا کنج تغافل سفر اوست
تمکين چقدر منفعل طرز خرام است
نه قلزم امکان عرق يک گهر اوست
ديوانه و عاقل همه محو است در اينجا
از هر چه خبر يافته ئى بيخبر اوست
هر چند که عنقا زخيال تو برون است
هر رنگ که دارى بنظر نقش پر اوست
اى گل چمن حيرت عريانى خود باش
اين جامه رنگى که تو دارى ببر اوست
دل شيفته دير و حرم شد چه توان کرد
بنگيست درين نسخه که اينها اثر اوست
تمثال بغير از اثر شخص چه دارد
خوش باش که خود را تو نمودن هنر اوست
دارند حريفان خرابات حضورش
جام مى رنگى که پرى شيشه گر اوست
از ظاهر و مظهر مفروشيد تخيل
خورشيد قدم آنچه ندارد سحر اوست
زين بيش عيار من موهوم مگيريد
دستى که بخود حلقه کنم در کمر اوست
(بيدل) مگذر از سر زانوى قناعت
اين حلقه بهر جا زده باشى بدر اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید