شماره ٧٥٢: رحيم شد دل دشمن ز ناتوانى من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
رحيم شد دل دشمن ز ناتوانى من
حصار آهن من گشت شيشه جانى من
ز خار سبز به رهرو نمى رسد آسيب
ز کامرانى خصم است کامرانى من
نيارميد چو موج سراب نيم نفس
درين قلمرو وحشت سبک عنانى من
به هيچ تشنه جگر روى تلخ ننمودم
هميشه بود سبيل آب زندگانى من
به حسن عاقبت خود اميدها دارم
که صرف پير مغان گشت نوجوانى من
که را فتاد به رويم نظر ز سنگدلان؟
که خونچکان نشد از چهره خزانى من
رسيد بر لب بام زوال خورشيدم
نکرده راست نفس صبح شادمانى من
مرا شکايتى از آستين فشانان نيست
چو شمع سوخت مرا آتشين زبانى من
منم چو شبنم گل آبروى گلزارش
نمى شود نکند حسن ديده بانى من
مخور چو غنچه مرا بر دل اى چمن پيرا
که رنگ گل پرد از بال و پر فشانى من
دل شکفته نماند درين جهان صائب
اگر ز پرده برآيد غم نهانى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید