ناز بيمارى ازان چشم گرانخواب گرفت
جوهر تيغ ازان موى ميان تاب گرفت
طاق ابروى تو شد زرد ز دود دل من
آتش از سينه قنديل به محراب گرفت
مى کند شيشه مى جلوه فانوس امشب
آتش از لعل که يارب به مى ناب گرفت؟
خنده صبح قيامت نکند بيدارش
هر که را حيرت روى تو رگ خواب گرفت
نيست در خانه خرابى کسى از ما در پيش
گرد ويرانى ما راه به سيلاب گرفت
ره به اسرار نهان از دل روشن برديم
دزد خود را دل ما در شب مهتاب گرفت
کعبه و بتکده را سنگ نشان مى گيرد
هر که را شوق عنان دل بيتاب گرفت
شد ولى نعمت ارباب تجرد صائب
هر که در راه طلب ترک خور و خواب گرفت