شماره ٢٦٣: هر جا که به طنازي، آن سرو روان آيد

غزلستان :: فروغی بسطامی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر جا که به طنازي، آن سرو روان آيد
دل بر سر دل ريزد، جان از پى جان آيد
حسرت نبرد عاشق جز بر دل مشتاقى
کز رهگذر خوبان حسرت نگران آيد
شهرى به ره آن مه، خون در دل و جان بر لب
فرياد که از دستش يک شهر به جان آيد
هرگز نتوان رفتن بيرون ز کمين گاهى
کان ترک شکارافکن با تير و کمان آيد
بايد که تنم گردد چون موى به باريکى
شايد به کنار من آن موى ميان آيد
مشکل ز وجود من ماند اثرى باقى
وقتى که به سر رفتم آن جان جهان آيد
آنجا که تو بنشيني، خلقى به فغان خيزد
وانجا که تو برخيزي، شهرى به امان آيد
ترسم ندهى راهم در صحن گلستانت
تا تازه بهارت را آسيب خزان آيد
اندوه نمى ماند در عشق فروغى را
هر گه به دل تنگش آن تنگ دهان آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید