آخر اين ناله سوزنده اثرها دارد
شب تاريک، فروزنده سحرها دارد
غافل از حال جگر سوخته عشق مباش
که در آتشکده سينه شررها دارد
مهر او تازه نهالى است به بستان وجود
که به جز خون دل و ديده ثمرها دارد
قابل ناوک آن ترک کمان ابرو کيست
آن که از سينه صد پاره سپرها دارد
گاهى از لعل مى گويد و گاه از لب جام
ساقى بى خبران از طرفه خبرها دارد
ناله سر مى زند از هر بن مويم چون نى
به اميدى که دهان تو شکرها دارد
تو پسند دل صاحب نظرانى ورنه
مادر دهر به هر گوشه پسرها دارد
تو در آيينه نظر دارى و زين بى خبرى
که به ديدار تو آيينه نظرها دارد
تيره شد روز فروغى به ره مهر مهى
که نهان در شکن طره قمرها دارد