خوان کرم

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بر سر راهي، گدائى تيره روز
ناله ها ميکرد با صد آه و سوز
کاى خدا، بى خانه و بى روزيم
ز آتش ادبار، خوش ميسوزيم
شد پريشانى چو باد و من چو کاه
پيش باد، از کاه آسايش مخواه
ساختم با آنکه عمرى سوختم
سوختم يک عمر و صبر آموختم
آسمان، کس را بدين پستى نکشت
چون من از درد تهيدستى نکشت
هيچکس مانند من، حيران نشد
روز و شب سرگشته بهر نان نشد
ايستادم در پس درها بسى
داد دشنامم کسى و ناکسى
رشته را رشتم ولى از هم گسيخت
بخت را خواندم ولى از من گريخت
پيش من خوردند مردم نان گرم
من همى خون جگر خوردم ز شرم
ديده ام رنگى نديد از رخت نو
سير، يک نوبت نخوردم نان جو
اين ترازو، گر ترازوى خداست
اين کژى و نادرستى از کجاست
در زمستانم، تف دل آتش است
برف و باران خوابگاه و پوشش است
آبرو بردم، نديدم از تو روى
گم شدم، هرگز نکردى جستجوى
گفتش اندر گوش دل، رب و دود
گر نبودى کاردان، جرم تو بود
نيست راه کج، ره حق جليل
کجروان را حق نميگردد دليل
تو براه من بنه گامى تمام
تا منت نزديک آيم بيست گام
گر بنام حق گشائى دفترى
جز در اخلاص نشناسى درى
گر کنى آئينه ما را نظر
عيبهاست سر بسر گردد هنر
ما ترا بى توشه نفرستاده ايم
آنچه مى بايست دادن، داده ايم
دست داديمت که تا کارى کنى
در همى گر هست، دينارى کنى
پاى داديمت که باشى پا بجاى
وارهانى خويش را از تنگناى
چشم دادم تا دلت ايمن کند
بر تو راه زندگي، روشن کند
بر تن خاکى دميدم جان پاک
خيرگيها ديدم از يک مشت خاک
تا تو خاکى را منظم شد نفس
اى عجب! خود را پرستيدى و بس
ما کسى را ناشتا نگذاشتيم
اين بنا از بهر خلق افراشتيم
کار ما جز رحمت و احسان نبود
هيچگاه اين سفره بى مهمان نبود
در نمى بندد بکس، دربان ما
کم نميگردد ز خوردن، نان ما
آنکه جان کرده است بى خواهش عطا
نان کجا دارد دريغ از ناشتا
اين توانائى که در بازوى تست
شاهد بخت است و در پهلوى تست
گنجها بخشيدمت، اى ناسپاس
که نگنجد هيچکس را در قياس
آنچه گفتى نيست، يک يک در تو هست
گنجها دارى و هستى تنگدست
عقل و راى و عزم و همت، گنج تست
بهترين گنجور، سعى و رنج تست
عارفان، چون دولت از ما خواستند
دست و بازوى توانا خواستند
ما نميگوئيم سائل در مزن
چون زدى اين در، در ديگر مزن
آنکه بر خوان کريمان کرد پشت
از لئيمان بشنود حرف درشت
آن درشتي، کيفر خودکامهاست
ورنه بهر نامجويان، نامهاست
هيچ خودبين، از خدا خرسند نيست
شاخ بى بر، در خور پيوند نيست
زين همه شادي، چرا غم خواستى
از کريمان، از چه رو کم خواستى
نور حق، همواره در جلوه گريست
آنکه آگه نيست، از بينش بريست
گلبن ما باش و بهر ما بروى
هم صفا از ما طلب، هم رنگ و بوى
زارع ما، خوشه را خروار کرد
هر چه کم کردند، او بسيار کرد
تا نباشى قطره، دريا چون شوى
تا نه اى گم گشته، پيدا چون شوى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید