لاله اى با نرگس پژمرده گفت
بين که ما رخساره چون افروختيم
گفت ما نيز آن متاع بى بدل
شب خريديم و سحر بفروختيم
آسمان، روزى بياموزد ترا
نکته هائى را که ما آموختيم
خرمى کرديم وقت خرمى
چون زمان سوختن شد سوختيم
تا سفر کرديم بر ملک وجود
توشه پژمردگى اندوختيم
درزى ايام زان ره ميشکافت
آنچه را زين راه، ما ميدوختيم