شماره ٦٣٨: بر سر کويت اى پسر، پى سپرم، دريغ من!

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر سر کويت اى پسر، پى سپرم، دريغ من!
با غم رويت از جهان ميگذرم، دريغ من!
با تو نشست دشمنم روى به روى و من چنين
دور نشسته در شما مى نگرم، دريغ من!
برد گمان که به شود خسته دلم به وصل تو
ديدم و روز وصل خود زارترم، دريغ من!
از در خود برانيم هر دم و من به حکم تو
ميروم و نمى روى از نظرم، دريغ من!
دل به تو شاد وآنگهى چشم تو در کمين جان
من ز فريب چشم تو بى خبرم، دريغ من!
تن به رخ تو زنده بود، از تو بريد و مرده شد
بر تن مرده بى رخت مويه گرم، دريغ من!
لعل لب تو خون من خورده چنين و آنگهى
من ز درخت قامتت بر نخورم، دريغ من!
رفت برون بسان آب از ره ديده خون دل
آتش دل برون نرفت از جگرم، دريغ من!
از ستمت خلاص دل نيست، که هر کجا روم
هجر تو مى رود روان بر اثرم،دريغ من!
چشم ترا چنانکه من ديدم و فتنهاى او
گر ز تو جان برد کسي، من نبرم، دريغ من!
نيست دريغ کاوحدى برد خطر ز دست تو
من که ز دست خويشتن در خطرم، دريغ من!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید