شماره ٥٢٩: گر مرغ اين هوايي، بال و پرت بسوزم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر مرغ اين هوايي، بال و پرت بسوزم
ور حال دل نمايي، دل در برت بسوزم
من شمع گشتم و تو پروانه، تا به زارى
در پاى من بميري، من در برت بسوزم
چون ز آتشت بسوزم ديگر بشارت آرم
تا بنگرم که هستي، زان بهترت بسوزم
خاکسترت کنم من روزى در آتش خود
وز دستم ار بنالى خاکسترت بسوزم
چون عودت ار بسازم، ايمن مشو، که من گر
در پرده ات بسازم، در ديگرت بسوزم
تا غرق عشق گردى در بحر بى نشانى
هم بادبان ببرم، هم لنگرت بسوزم
وقتى که نام خود را مؤمن کنى ز طاعت
مؤمن کني، وليکن چون کافرت بسوزم
زان رنگ و بوى چندين چون گل مخند، کين جا
گر زانکه عود خامى بر مجمرت بسوزم
گفتي: خلاص يابد، هر زر که خالص آيد
من در خلاص غيرت سيم و زرت بسوزم
هان! تا چو اوحدى تو بر هر درى نگردى
ورنه چو خاک کوچه بر هر درت بسوزم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید