شماره ٥٢٨: بيار آن، باده، تا دل را به نور او بر افروزم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بيار آن، باده، تا دل را به نور او بر افروزم
که بوى دوست مى آرد نسيم باد نوروزم
به عشقم سرزنش کردى ،ببين آن روى را امشب
که عذرم خود ترا گويد که: من روشن تر از روزم
مگو احوال درد من به پيش هر هوسبازى
که جز عاشق نمى داند حکايت هاى مرموزم
رها کن، تا بميرد شمع پيش او ز رشک امشب
که چون بايد ز عکس او دگر بارش بر افروزم
رقيب از رشک من هر دم گريبان گو: بدر بر خود
که من چشم از جمال او نمى دانم که: بردوزم
من مفلس نمى خواهم جلوس تخت فيروزه
که از رخسار او، حالي، جليس بخت پيروزم
نگارينا، چه بد کردم؟ که نيک از من شدى غافل
نه نيکست اين که آزردى به گفتار بد آموزم
من از حيرت نمى دانم حديث خويشتن گفتن
ز قول اوحدى بشنو سخن هاى جگر سوزم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید