عاشق از سينه جان برون گيرد
تا غمت را به جان درون گيرد
روى او گر شود گرفته ببين
گر نبينى که ماه چون گيرد
ديگران از پرى فسون گيرند
از دو چشمت پرى فسون گيرند
محنت و غم حريف و مونس وى
چون تواند که دل سکون گيرد
بى تو اين چشم خون گرفته بسى
آخر اين آب چند خون گيرد