شماره ٥٢٦: زان لب جان بخش با خط معنبر ساختم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
زان لب جان بخش با خط معنبر ساختم
من به ظلمت ز آب حيوان چون سکندر ساختم
در محيط عشق غواصى نمى آمد ز من
با کف بى مغز ازان درياى گوهر ساختم
بازشد از شش جهت بر روى من هر در که بود
تا ازين درهاى بى حاصل به يک در ساختم
همچنان چون عود خامم در محبت گرچه من
سينه را از آه آتشباز مجمر ساختم
من که دريا در نمى آمد به چشم همتم
عاقبت با قطره آبى چو گوهر ساختم
مى شمارند اهل درد از بيغمانم گرچه من
داغ خود را خوش نمک از شورمحشر ساختم
مى کشم خجلت زبينايان ز کوته ديدگى
تا ترا با آفتاب و مه برابر ساختم
حاصلى جز سنگ طفلان در برومندى نبود
من به برگ از گلشن ايجاد از بر ساختم
آفتاب مغفرت مى خواست ميدان وسيع
دامن خود را به جاى ديده من ترساختم
شوق من از نامه پردازى به ديدارش فزود
چشم خود را حلقه پاى کبوتر ساختم
هر سر بى مغز درخورد کلاه فقر نيست
من زناشايستگى با افسر زر ساختم
شيشه خشک است در کامم شراب لعل فام
تا به خون دل دهان خويش راترساختم
چهره زرين ز چشم زخم صائب ايمن است
از زروسيم جهان باروى چون زرساختم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید