تا کيم نوحه به گوش از دل ناشاد رسد؟
تا نظر باز کنم ناوک بيداد رسد
بر سر هر گره زلف تو لرزم که مباد
دست خشکيده اى از جانب شمشاد رسد
مى شود دل نشود مضطرب از آمدنت؟
دست و پا گم نکند صيد چو صياد رسد؟
جگرم تازه نشد از گهرافشانى ابر
مگر اين سوخته را برق به فرياد رسد
مور شو مور، که حکمت به سليمان گذرد
گر به صحراى تو با لشکر ايجاد رسد
نرود کاوش رشک از دل عاشق که هنوز
ناله تيشه به گوش از دل فرهاد رسد
بر سر قسمت تيغ و قلم آيد چو قضا
منشى ظلم ترا خامه فولاد رسد
رو به دل بردن صائب چو کند چهره او
از دو جانب سپه زلف به امداد رسد