شماره ٢١٥: چه خيال است به تيغش دل بيتاب رسد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
چه خيال است به تيغش دل بيتاب رسد؟
بيخبر بر سر اين تشنه مگر آب رسد
هم به بال و پر خورشيد مگر شبنم ما
به سراپرده خورشيد جهانتاب رسد
رشته عمر ازان چاه ذقن کوتاه است
به گسستن مگر اين رشته به آن آب رسد
نفس هر دو جهان سوخت درين غواصى
تا که را دست به آن گوهر ناياب رسد
در سبب کوش که بى ابر بهار از دريا
نيست ممکن به لب خشک صدف آب رسد
آسمانش يکى از حلقه بگوشان باشد
هر که را دست به آن زلف سيه تاب رسد
ساقى از گردش آن چشم به فريادم رس
که من آن صبر ندارم که مى ناب رسد
گر چه از ثابت و سيار بهشتى است فلک
حاش لله که به هنگامه احباب رسد
دامن تيغ ترا خون دو عالم نگرفت
چه گرانى ز خس و خار به سيلاب رسد؟
روزى هر کسى از راه نصيب آماده است
قسمت گرگ محال است به قصاب رسد
هست تا مجلس مى روشنى آنجا فرش است
شب آدينه مگر شمع به محراب رسد
پيش کج بحث خمش باش که سرگردانى است
آنچه از ماهى لب بسته به قلاب رسد
نيست جز زخم زبان قسمت سرگشته عشق
خس و خارى مگر از بحر به گرداب رسد
که به ويرانه من پرتو مهتاب رسد
صائب از کوتهى بخت ندارم اميد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید