نگويم در تو عيبي، اى پسر، هست
وليکن بى وفايى اين قدر هست
نه در هجر توام خواب و قرار است
نه در عشق توام از خود خبر هست
ازان ناوک که از چشم تو بر من
هنوزم زخم پيکان در جگر هست
دمى غايب نه اى از پيش چشمم
اگر دوري، خيالت در نظر هست
سبک باشد سر خالى ز سودا
من و سوداى جانان تا که سر هست
نپندارم که در گلذار فردوس
ز رخسارت گلى پاکيزه تر هست
تعالى الله قباپوشى که او را
کمر بر موى و مويى تا کمر هست
تمناى دلم کردى و دادم
بفرما، گر تمناى دگر هست
شب هجران دراز است ارچه خسرو
مشو غمگين که اميد سحر هست