غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«قارن» در غزلستان
فردوسی
«قارن» در شاهنامه فردوسی
سپهدار چون قارن کاوگان
سپهکش چو شیروی و چون آوگان
سپهدار چون قارن کاوگان
به پیش سپاه اندرون آوگان
به پیش اندرون قارن رزم زن
به دست چپش سرو شاه یمن
بفرمود تا قارن رزم جوی
ز پهلو به دشت اندر آورد روی
سپهدار چون قارن کینهدار
سواران جنگی چو سیصدهزار
منوچهر با قارن پیلتن
برون آمد از بیشهی نارون
سپه کش چو قارن مبارز چو سام
سپه برکشیده حسام از نیام
به پیش سپه قارن رزم زن
ابا رای زن سرو شاه یمن
سپه را سراسر به قارن سپرد
کمینگاه بگزید سالار گرد
به یک دست قارن به یک دست شیر
به سر گرز و تیغ آتش و آب زیر
هم این یک سخن قارن اندیشه کرد
که برگاشتش سلم روی از نبرد
چو دژدار و چون قارن رزمجوی
یکایک بروی اندر آورده روی
چو شب روز شد قارن رزمخواه
درفشی برافراخت چون گرد ماه
به یک دست قارن به یک دست سام
نشستند روشندل و شادکام
چو گرشاسپ و چون قارن رزم زن
جز این نامداران آن انجمن
بکوشید با قارن رزم زن
دگر گرد گرشاسپ زان انجمن
به راه دهستان نهادند روی
سپهدارشان قارن رزمجوی
ز قارن چو افراسیاب آن بدید
بزد اسپ و لشکر سوی او کشید
نگه کرد قارن به مردان مرد
ازان انجمن تا که جوید نبرد
چو شب تیره شد قارن رزمخواه
بیاورد سوی دهستان سپاه
دل قارن آزرده گشت از قباد
میان دلیران زبان برگشاد
چنین گفت قارن که تا زادهام
تن پرهنر مرگ را دادهام
نگه کن که با قارن رزم زن
چه گوید قباد اندران انجمن
چو او کشته شد قارن رزمجوی
سپه را بیاورد و بنهاد روی
به هر سو که قارن برافگند اسپ
همی تافت آهن چو آذرگشسپ
بشد بارمان تا به دشت نبرد
سوی قارن کاوه آواز کرد
به هر سو که قارن شدی رزمخواه
فرو ریختی خون ز گرد سیاه
چو قارن شنود آنکه افراسیاب
گسی کرد لشکر به هنگام خواب
پس آنگه سوی خان قارن شدند
همه دیده چون ابر بهمن شدند
چو شیدوش و کشواد و قارن بهم
زدند اندرین رای بر بیش و کم
کزو قارن رزمزن خسته بود
به خون برادر کمربسته بود
بیاراست قارن به قلب اندرون
که با شاه باشد سپه را ستون
که قارن رها یافت از وی به جان
بران درد پیچید و شد بدگمان
که چون قارن کاوه جنگ آورد
پلنگ از شتابش درنگ آورد
چو بشنید نوذر که قارن برفت
دمان از پسش روی بنهاد و تفت
بجویید تا قارن رزم زن
رهایی نیابد ازین انجمن
بر ویسه شد قارن رزم جوی
ازو ویسه در جنگ برگاشت روی
چو بر ویسه آمد ز اختر شکن
نرفت از پسش قارن رزمزن
ازان پیشتر تابه قارن رسید
گرامیش را کشته افگنده دید
ز ویسه به قارن رسید آگهی
که آمد به پیروزی و فرهی
چو از پارس قارن به هامون کشید
ز دست چپش لشکر آمد پدید
شماساس چون در بیابان رسید
ز ره قارن کاوه آمد پدید
به هم بازخوردند هر دو سپاه
شماساس با قارن کینهخواه
بدانست قارن که ایشان کیند
ز زاولستان ساخته بر چیند
چو برزین و چون قارن رزمزن
چو خراد و کشواد لشکرشکن
بشد قارن و موبد و مرزبان
سپاهی ز بامین و ز گرزبان
چو بشنید زو گفتهی موبدان
همان گفتهی قارن و بخردان
میان سپاه اندر آمد دلیر
سپهدار قارن به کردار شیر
بزد بر سرش تیغ زهر آبدار
بگفتا منم قارن نامدار
نگون اندر آمد شماساس گرد
چو دید او ز قارن چنان دست برد
همه نامداران شدند انجمن
چو دستان و چون قارن رزمزن
به قلب اندرون قارن رزمزن
ابا گرد کشواد لشگر شکن
سبک قارن رزمزن کان بدید
چو رعد از میان نعرهای برکشید
چو رستم بدید آنک قارن چه کرد
چهگونه بود ساز ننگ و نبرد
بروی دگر قارن رزم زن
که چشمش ندیدست هرگز شکن
شماساس کین توز لشکر پناه
که قارن بکشتش به آوردگاه
همان قارن نیو و کشواد را
چو برزین و خراد پولاد را
بپیش اندرون قارن رزم زن
سر نامداران آن انجمن
ازان پس بگستهم گژدهم گفت
که با قارن رزم زن باش جفت
نیام از دل و خون دشمن کنید
ز تورانیان کوه قارن کنید
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسپ
دگر قارن گرد پور گشسپ
بیاورد چون قارن برزمهر
دگر دادبرزین آژنگ چهر
برینسان همیراند فرسنگ سی
پس پشت او قارن پارسی
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر
چو پیروزگر قارن شیرگیر