غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«اردوان» در غزلستان
فردوسی
«اردوان» در شاهنامه فردوسی
چو زو بگذری نامدار اردوان
خردمند و با رای و روشنروان
ورا خواندند اردوان بزرگ
که از میش بگسست چنگال گرگ
بدو گفت کاین نامهی اردوان
بخوان و نگهکن به روشن روان
بیاورد و بنهاد پیش جوان
جوان شد پرستندهی اردوان
ز پیش نیا کودک نیک پی
به درگاه شاه اردوان شد بری
پس آگاهی آمد سوی اردوان
ز فرهنگ وز دانش آن جوان
یکی نامه بنوشت پس اردوان
سوی بابک نامور پهلوان
فرستاد نزدیک شاه اردوان
فرستادهی بابک پهلوان
که ما را چه پیش آمد از اردوان
که درد تنش باد و رنج روان
بدید اردوان و پسند آمدش
جوانمرد را سودمند آمدش
همه یاد کرد آن کجا رفته بود
کجا اردوان از چه آشفته بود
همی راند با اردوان اردشیر
جوانمرد را شاه بد دلپذیر
که این کم خرد نورسیده جوان
چو رفتی به نخچیر با اردوان
پسر بود شاه اردوان را چهار
ازان هر یکی چون یکی شهریار
جوان را به مهر اردوان پیش خواند
ز بابک سخنها فراوان براند
بیامد هم اندر زمان اردوان
بدید آن گشاد و بر آن جوان
ابا نامداران بیامد جوان
به جایی که فرموده بود اردوان
پر از خشم شد زان جوان اردوان
یکی بانگ برزد به مرد جوان
دلارام گنجور شاه اردوان
که از من بود شاد و روشنروان
چو آگاهی آمد سوی اردوان
پر از غم شد و تیره گشتش روان
دل از لشکر اردوان برگرفت
وزان آگهی رای دیگر گرفت
ازان پس چنان بد که شاه اردوان
ز اخترشناسان روشنروان
یکی کاخ بود اردوان را بلند
به کاخ اندرون بندهیی ارجمند
چهارم بشد مرد روشنروان
که بگشاید آن راز با اردوان
بر اردوان همچو دستور بود
بران خواسته نیز گنجور بود
چو دریا برآشفت مرد جوان
که یک روز نشکیبی از اردوان
کنیزک بگفت آنچ روشنروان
همی گفت با نامدار اردوان
همی بود تا شب برآمد ز کوه
بخفت اردوان جای شد بیگروه
همی تاختند از پس اردشیر
به پیش اندرون اردوان و وزیر
پساندر چو باد دمان اردوان
همی تاخت با رنج و تیرهروان
چنین گفت با اردوان کدخدای
کز ایدر مگر بازگردی به جای
چنان بد که بیماه روی اردوان
نبودی شب و روز روشنروان
چو بشنید زو اردوان این سخن
بدانست کواز او شد کهن
به دستور گفت آن زمان اردوان
که این غرم باری چرا شد دوان
فرود آمد آن جایگه اردوان
بخورد و برآسود و آمد دوان
ازان پس کنی رزم با اردوان
که اختر جوانست و خسرو جوان
خبر شد بر بهمن اردوان
دلش گشت پردرد و تیرهروان
چو من باشم از تخم اسفندیار
به مرز اندرون اردوان شهریار
چنان سیر سر گشتم از اردوان
که از پیرزن گشت مرد جوان
چو شد لشکرش چون دلاور پلنگ
سوی بهمن اردوان شد به جنگ
گریزان بشد بهمن اردوان
تنش خستهی تیر و تیرهروان
چو آگاهی آمد سوی اردوان
دلش گشت پربیم و تیرهروان
چنین است کردار این چرخ پیر
چه با اردوان و چه با اردشیر
بترسید زان لشکر اردوان
شدند اندرین یک سخن همزبان
برفت از میان بزرگان سباک
تن اردوان را ز خون کرد پاک
که این کار بر اردوان ایزدیست
بدین لشکر اکنون بباید گریست
به دست آیدت افسر و تاج و گنج
کجا اردوان گرد کرد آن به رنج
گرفتار شد در میان اردوان
بداد از پی تاج شیرین روان
به پیش جهانجوی بردش اسیر
ز دور اردوان را بدید اردشیر
فرود آمد از باره شاه اردوان
تنش خستهی تیر و تیرهروان
سوی دختر اردوان شد ز راه
دوان ماه چهره بشد نزد شاه
بفرمود کز دختر اردوان
چنان کن که هرگز نبیند روان
بدانگه که شاه اردوان را بکشت
ز خون وی آورد گیتی به مشت
که بنوشت بیدادی اردوان
ز داد وی آبادتر شد جهان
پسر زاد پس دختر اردوان
یکی خسروآیین و روشنروان
سپردی مرا دختر اردوان
که تا بازخواهی تن بیروان
بفرمود تا دختر اردوان
به ایوان شود شاد و روشنروان
نه چون اردشیر اردوان را بکشت
بنیرو شد و تختش آمد بمشت
نخستین سخن گویم از اردوان
ازان نامداران روشن روان