غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«سیاووش» در غزلستان
مولوی
«سیاووش» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
هین طبلك شب روان فروكوب
زیرا كه سوار شد سیاووش
فردوسی
«سیاووش» در شاهنامه فردوسی
سیاووش زو خواست کاید پدید
ببایست لختی چمید و چرید
برین داستان من سخن ساختم
به کار سیاووش پرداختم
چو آمد به کاووس شاه آگهی
که آمد سیاووش با فرهی
سیاووش را گفت با او برو
بیرای دل را به دیدار نو
پذیره برفتند یکسر ز جای
به نزد سیاووش فرخنده رای
بهر کنج در سیصد استاده بود
میان در سیاووش آزاده بود
سیاووش را داد و کردش نوید
ز خوبی بدادش فراوان امید
کسی را فرستاد نزدیک اوی
که پنهان سیاووش را این بگوی
سپهبد سیاووش را خواند و گفت
که خون و رگ و مهر نتوان نهفت
سیاووش گفت آن کجا رفته بود
وزان در که سودابه آشفته بود
سیاووش را کرد باید درست
که این بد بکرد و تباهی بجست
بشد هیربد با سیاووش گفت
برآورد پوشیده راز از نهفت
چو پیش پدر شد سیاووش پاک
نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک
سیاووش را سر بباید برید
بدینسان بودبند بد را کلید
سیاووش را تنگ در برگرفت
ز کردار بد پوزش اندر گرفت
گسی کرد و بر گاه تنها بماند
سیاووش و سودابه را پیش خواند
به هوش و خرد با سیاووش گفت
که این راز بر من نشاید نهفت
سیاووش زین سو به پاسخ نماند
سوی بلخ چون باد لشکر براند
دو جنگ گران کرده شد در سه روز
بیامد سیاووش لشکر فروز
که آمد ز ایران سپاهی گران
سپهبد سیاووش و با او سران
در آشتی با سیاووش نیز
بجویم فرستم بیاندازه چیز
به نزد سیاووش برخواسته
ز هر چیز گنجی بیاراسته
بفرمود تا پرده برداشتند
به چشم سیاووش بگذاشتند
سیاووش ورا دید بر پای خاست
بخندید و بسیار پوزش بخواست
سیاووش بنشاندش زیر تخت
از افراسیابش بپرسید سخت
چو نامه به نزد سیاووش رسید
بران گونه گفتار ناخوب دید
همی گفت و رخساره کرده دژم
ز کار سیاووش دل پر ز غم
سیاووش بنشست با او به تخت
به دیدار او شاد شد شاه سخت
چنین داد پاسخ سیاووش بدوی
که ای پیر پاکیزه و راستگوی
سیاووش غمی گشت ز ایرانیان
سخن گفت بر پهلوانی زبان
سیاووش بدان گفتها رام شد
برافروخت و اندر خور جام شد
میی چند خوردند و گشتند شاد
به نام سیاووش کردند یاد
چو خوان سپهبد بیاراستند
کس آمد سیاووش را خواستند
بدو گفت کار جریره بساز
به فر سیاووش خسرو به ناز
به نزد سیاووش فرستاد یار
چو رویین و چون شیدهی نامدار
سیاووش لشکر به جیحون کشید
به مژگان همی از جگر خون کشید
برین نیز چندی بگردید چرخ
سیاووش را بد ز نیکیش به رخ
سیاووش برانگیخت اسپ نبرد
چو گوی اندر آمد به پیشش به گرد
سیاووش بشنید کامد سپاه
پذیره شدن را بیاراست شاه
یکی روز پیران به به روزگار
سیاووش را گفت کای نامدار
خنیده سپاه اندرآورد گرد
بشد شادمان تا سیاووش گرد
نهادند بر پشت این نامه بر
که پیش سیاووش خودکامه بر
سیاووش داند همه کار تو
هم از کار تو هم ز گفتار تو
سیاووش بدو گفت مندیش زین
که یارست با من جهان آفرین
ز یک سو شدی آتش تیزگرد
برافروختی از سیاووش گرد
برفتند سوی سیاووش گرد
پس پشت و پیش سپه بود گرد
سیاووش چو بخروشد از روم و چین
پر از گرز و شمشیر بینی زمین
بفرمود پس تا سیاووش را
مرآن شاه بیکین و خاموش را
به سوی سیاووش بنهاد روی
ابا نامداران پرخاشجوی
به کشتی سیاووش را بیگناه
به خاک اندر انداختی نام و جاه
سیاووش را دست بسته چو سنگ
فگندند در گردنش پالهنگ
سیاووش را دیدم اکنون به خواب
درخشانتر از بر سپهر آفتاب
گسی کن به سوی سیاووش گرد
مگردان بدآموز را هیچ گرد
بیفگند بر خاک و آمد فرود
سیاووش را داد چندی درود
بدو گفت سالار و مهتر توی
سیاووش رد را برادر توی
چو افتاد بر خواسته چشم گیو
گزین کرد درع سیاووش نیو
برفتند سوی سیاووش گرد
چو آمد دو تن را دل و هوش گرد
ز بهر سیاووش ببارید آب
همی کرد نفرین بر افراسیاب
سیاووش را زنده گر دیدمی
بدین گونه از دل نخندیدمی
چو پور سیاووش دیدش ببام
منم پیش رو گفت بهرام نام