وفات کردن ويس

غزلستان :: فخرالدین اسعد گرگانی :: ویس و رامین

افزودن به مورد علاقه ها
چو با رامين بد او هشتاد و يک سال
زمانه سرو او را کرد چون نال
سر سرو سهى شد باشگونه
دو تا شد پشت او همچون درونه
کرا دشمن نباشد در جهان کس
چو بينى دشمن او خود جهان بس
چه نيکو گفت نوشروان عادل
چو پيرى زد مرو را تير بر دل
ز پيرى اين جهان آن کرد با من
که نتوانست کردن هيچ دشمن
به گيتى بازکردم اى عجب پشت
شکست او پشت من آنگه مرا کشت
اگرچه ويسه از گيتى وفا ديد
هم او از گردش گيتى جفا ديد
چنان با گردش گيتى زبون شد
که هفت اندامش از فرمان برون شد
پس آنگه مرگ ناگاه از کمينگاه
بيامد درربود آن کاسته ماه
دل رامين بود دردش کان غم شد
هميدون چشم رامين رود نم شد
همى گفت اى گزيده جفت نامى
تنم را جان و جانم را گرامى
مرا با داغ تنهايى بماندى
تو خود خنگ جدايى را براندى
نديدم در جهان چون تو وفادار
چرا گشتى ز من يکباره بيزار
نه با من چندباره عهد کردى
که هرگز روزى از من برنگردى
چرا از عهد خودکرده بگشتى
وفا را با جفا درهم سرشتى
وفا از چون تو يارى وافى آمد
جفا زين روزگار جافى آمد
شگفتى نيست گر با تو جفا کرد
زمانه در جهان با که وفا کرد
جهان را از وفا پردخت کردى
برفتى هم وفا با خود ببردى
مرا بس بود بر دل درد پيرى
نهادى بر تنم بند اسيرى
چرا درد دگر بر من نهادى
بلا را راه در جانم بدادى
به پايت ديده من خاک رفته
تو بيچاره به زير خاک خفته
همى گفتى زبان خوش سرايت
تن من باد راما خاک پايت
کنون اين روز را مى ديد بايم
تن سيمينت گشته خاک پايم
مرا اين پادشايى با تو خوش بود
دلم با اين همه گنج از تو گش بود
کنون خود اين جهان بر من وبالست
مرا بى تو جهان جستن محالست
به درد تو بدرم جامه بر بر
به مرگ تو بريزم خاک بر سر
کجا من پيرم و دانى نشايد
که از پيران چنين رسوايى آيد
مرا هست از غمانت دل گران بار
چنان کز فرقتت ديده گهربار
به درد و گريه دارم اين و آن را
ندارم رنجه مر دست و زبان را
مرا شايد که دل تيمار دارد
و يا چشمم مژه خونبار دارد
نشايد کم بدرد دست جامه
و يا خواند زبان فرياد نامه
شکيبايى ز پيران سخت نيکوست
بخاصه در فراق جفت يا دوست
زبانم گر شکيبايى نمايد
دلم در ناشکيبايى فزايد
چو دل را دارم از تيمار پرجوش
زبان را دارم از گفتار خاموش
پس آنگه دخمه اى فرمود شهوار
چنان شايسته جفتى را سزاوار
برآورده از آتشگاه برزين
رسانيده سر کاخش به پروين
ز پيکر همچو کوهى کرد محکم
ز صورت چون بهشتى گشته خرم
هم آتشگاه و هم دخمه چنان بود
که رضوان را حسد بر هردوان بود
چو زاتشگاه و از دخمه بپرداخت
پسيچ آن جهان بنگر که چون ساخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید