حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
همى يادم آيد ز عهد صغر
كه عيدى برون آمدم با پدر
به بازيچه مشغول مردم شدم
در آشوب خلق از پدر گم شدم
برآوردم از بى قرارى خروش
پدر ناگهانم بماليد گوش
كه اى شوخ چشم آخرت چند بار
بگفتم كه دستم ز دامن مدار
به تنها نداند شدن طفل خرد
كه نتواند او راه ناديده برد
تو هم طفل راهى به سعى اى فقير
برو دامن راه دانان بگير
مكن با فرومايه مردم نشست
چو كردي، ز هيبت فرو شوى دست
به فتراك پاكان درآويز چنگ
كه عارف ندارد ز در يوزه ننگ
مريدان به قوت ز طفلان كمند
مشايخ چو ديوار مستحكمند
بياموز رفتار از آن طفل خرد
كه چون استعانت به ديوار برد
ز زنجير ناپارسايان برست
كه درحلقه‌ى پارسايان نشست
اگر حاجتى دارى اين حلقه گير
كه سلطان از اين در ندارد گزير
برو خوشه چين باش سعدى صفت
كه گردآورى خرمن معرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید