حكايت در معنى ادراك پيش از فوت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شبى خوابم اندر بيابان فيد
فرو بست پاى دويدن به قيد
شتربانى آمد به هول و ستيز
زمام شتر بر سرم زد كه خيز
مگر دل نهادى به مردن ز پس
كه بر مي‌نخيزى به بانگ جرس؟
مرا همچو تو خواب خوش در سرست
وليكن بيابان به پيش اندرست
تو كز خواب نوشين به بانگ رحيل
نخيزي، دگر كى رسى در سبيل
فرو كوفت طبل شتر ساروان
به منزل رسيد اول كاروان
خنك هوشياران فرخنده بخت
كه پيش از دهل زن بسازند رخت
به ره خفتگان تا بر آرند سر
نبينند ره رفتگان را اثر
سبق برد رهرو كه برخاست زود
پس از نقل بيدار بودن چه سود؟
كنون بايد اى خفته بيدار بود
چو مرگ اندر آرد ز خوابت، چه سود؟
چو شيبت درآمد به روى شباب
شبت روز شد ديده بركن ز خواب
من آن روز بركندم از عمر اميد
كه افتادم اندر سياهى سپيد
دريغا كه بگذشت عمر عزيز
بخواهد گذشت اين دمى چند نيز
گذشتت آنچه در ناصوابى گذشت
ور اين نيز هم در نيابى گذشت
كنون وقت تخم است اگر پرورى
گر اميدوارى كه خرمن برى
به شهر قيامت مرو تنگدست
كه وجهى ندارد به حسرت نشست
گرت چشم عقل است تدبير گور
كنون كن كه چشمت نخورده‌ست مور
به مايه توان اى پسر سود كرد
چه سود افتد آن را كه سرمايه خورد؟
كنون كوش كب از كمر در گذشت
نه وقتى كه سيلابت از سر گذشت
كنونت كه چشم است اشكى ببار
زبان در دهان است عذرى بيار
نه پيوسته باشد روان در بدن
نه همواره گردد زبان در دهن
ز دانندگان بشنو امروز قول
كه فردا نكيرت بپرسد به هول
غنيمت شمار اين گرامى نفس
كه بى مرغ قيمت ندارد قفس
مكن عمر ضايع به افسوس و حيف
كه فرصت عزيزست و الوقت سيف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید