حكايت اندر معنى شكر منعم

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ملك زاده‌اى ز اسب ادهم فتاد
به گردن درش مهره برهم فتاد
چو پيلش فرو رفت گردن به تن
نگشتى سرش تا نگشتى بدن
پزشكان بماندند حيران در اين
مگر فيلسوفى ز يونان زمين
سرش باز پيچيد و رگ راست شد
وگر وى نبودى ز من خواست شد
دگر نوبت آمد به نزديك شاه
به عين عنايت نكردش نگاه
خردمند را سر فرو شد به شرم
شنيدم كه مي‌رفت و مي‌گفت نرم
اگر دى نپيچيدمى گردنش
نپيچيدى امروز روى از منش
فرستاد تخمى به دست رهى
كه بايد كه بر عود سوزش نهى
ملك را يكى عطسه آمد ز دود
سر و گردنش همچنان شد كه بود
به عذر از پى مرد بشتافتند
بجستند بسيار و كم يافتند
مكن، گردن از شكر منعم مپيچ
كه روز پسين سر بر آرى به هيچ
شنيدم كه پيرى پسر را به خشم
ملامت همى كرد كاى شوخ چشم
تو را تيشه دادم كه هيزم شكن
نگفتم كه ديوار مسجد بكن
زبان آمد از بهر شكر و سپاش
به غيبت نگرداندش حق شناس
گذرگاه قرآن و پندست گوش
به بهتان و باطل شنيدن مكوش
دو چشم از پى صنع بارى نكوست
ز عيب برادر فرو گير و دوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید