كسى گفت حجاج خونخوارهاى است
دلش همچو سنگ سيه پارهاى است
نترسد همى ز آه و فرياد خلق
خدايا تو بستان از او داد خلق
جهانديدهاى پير ديرينه زاد
جوان را يكى پند پيرانه داد
كز او داد مظلوم مسكين او
بخواهند وز ديگران كين او
تو دست از وى و روزگارش بدار
كه خود زير دستش كند روزگار
نه بيداد از او بهرهمند آيدم
نه نيز از تو غيبت پسند آيدم
به دوزخ برد مدبرى را گناه
كه پيمانه پر كرد و ديوان سياه
دگر كس به غيبت پيش ميدود
مبادا كه تنها به دوزخ رود