چه خوش گفت شاگرد منسوج باف
چو عنقا برآورد و پيل و زراف
مرا صورتى برنيايد ز دست
كه نقشش معلم ز بالا نبست
گرت صورت حال بد يا نكوست
نگارندهى دست تقدير، اوست
در اين نوعى از شرك پوشيده هست
كه زيدم بيازرد و عمروم بخست
گرت ديده بخشد خدواند امر
نبينى دگر صورت زيد و عمرو
نپندارم ار بنده دم دركشد
خدايش به روزى قلم دركشد
جهان آفرينت گشايش دهاد
كه گر وى ببندد نشايد گشاد