گدايى شنيدم كه در تنگ جاى
نهادش عمر پاى بر پشت پاى
ندانست بيچاره درويش كوست
كه رنجيده دشمن نداند ز دوست
برآشفت بر وى كه كورى مگر؟
بدو گفت سالار عادل عمر
نه كورم وليكن خطا رفت كار
ندانستم از من گنه در گذار
چه منصف بزرگان دين بودهاند
كه با زير دستان چنين بودهاند
فروتن بود هوشمند گزين
نهد شاخ پر ميوه سر بر زمين
بنازند فردا تواضع كنان
نگون از خجالت سر گرد نان
اگر ميبترسى ز روز شمار
ازان كز تو ترسد خطا در گذار
مكن خيره بر زير دستان ستم
كه دستى است بالاى دست تو هم