شنيدم كه فرزانهاى حق پرست
گريبان گرفتش يكى رند مست
ازان تيره دل مرد صافى درون
قفا خورد و سر بر نكرد از سكون
يكى گفتش آخر نه مردى تو نيز؟
تحمل دريغ است از اين بى تميز
شنيد اين سخن مرد پاكيزه خوى
بدو گفت از اين نوع ديگر مگوى
درد مست نادان گريبان مرد
كه با شير جنگى سگالد نبرد
ز هشيار عاقل نزيبد كه دست
زند در گريبان نادان مست