حكايت در معنى صيد كردن دلها به احسان

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
به ره در يكى پيشم آمد جوان
بتگ در پيش گوسفندى دوان
بدو گفتم اين ريسمان است و بند
كه مي‌آرد اندر پيت گوسفند
سبك طوق و زنجير از او باز كرد
چپ و راست پوييدن آغاز كرد
هنوز از پيش تازيان مي‌دويد
كه جو خورده بود از كف مرد وخويد
چو باز آمد از عيش و بازى بجاى
مرا ديد و گفت اى خداوند راى
نه اين ريسمان مي‌برد با منش
كه احسان كمندى است در گردنش
به لطفى كه ديده‌ست پيل دمان
نيارد همى حمله بر پيلبان
بدان را نوازش كن اى نيكمرد
كه سگ پاس دارد چو نان تو خورد
بر آن مرد كندست دندان يوز
كه مالد زبان بر پنيرش دو روز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید