حكايت در معنى خاموشى از نصيحت كسى كه پند نپذيرد

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
حكايت كنند از جفا گسترى
كه فرماندهى داشت بر كشورى
در ايام او روز مردم چو شام
شب از بيم او خواب مردم حرام
همه روز نيكان از او در بلا
به شب دست پاكان از او بر دعا
گروهى بر شيخ آن روزگار
ز دست ستمگر گرستند زار
كه اى پير داناى فرخنده راى
بگوى اين جوان را بترس از خداى
بگفتا دريغ آيدم نام دوست
كه هر كس نه در خورد پيغام اوست
كسى را كه بينى ز حق بر كران
منه با وي، اى خواجه، حق در ميان
دريغ است با سفله گفت از علوم
كه ضايع شود تخم در شوره بوم
چو در وى نگيرد عدو داندت
برنجد به جان و برنجاندت
تو را عادت، اى پادشه، حق روى است
دل مرد حق گوى از اين جا قوى است
نگين خصلتى دارد اى نيكبخت
كه در موم گيرد نه در سنگ سخت
عجب نيست گر ظالم از من به جان
برنجد كه دزدست و من پاسبان
تو هم پاسبانى به انصاف و داد
كه حفظ خدا پاسبان تو باد
تو را نيست منت ز روى قياس
خداوند را من و فضل و سپاس
كه در كار خيرت به خدمت بداشت
نه چون ديگرانت معطل گذاشت
همه كس به ميدان كوشش درند
ولى گوى بخشش نه هر كس برند
تو حاصل نكردى به كوشش بهشت
خدا در تو خوى بهشتى سرشت
دلت روشن و وقت مجموع باد
قدم ثابت و پايه مرفوع باد
حياتت خوش و رفتنت بر صواب
عبادت قبول و دعا مستجاب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید