در سبب نظم كتاب

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در اقصاى گيتى بگشتم بسى
بسر بردم ايام با هر كسى
تمتع به هر گوشه‌اى يافتم
ز هر خرمنى خوشه‌اى يافتم
چو پاكان شيراز، خاكى نهاد
نديدم كه رحمت بر اين خاك باد
تولاى مردان اين پاك بوم
برانگيختم خاطر از شام و روم
دريغ آمدم زان همه بوستان
تهيدست رفتن سوى دوستان
بدل گفتم از مصر قند آورند
بر دوستان ارمغانى برند
مرا گر تهى بود از آن قند دست
سخنهاى شيرين‌تر از قند هست
نه قندى كه مردم بصورت خورند
كه ارباب معنى به كاغذ برند
چو اين كاخ دولت بپرداختم
بر او ده در از تربيت ساختم
يكى باب عدل است و تدبير و راى
نگهبانى خلق و ترس خداى
دوم باب احسان نهادم اساس
كه منعم كند فضل حق را سپاس
سوم باب عشق است و مستى و شور
نه عشقى كه بندند بر خود بزور
چهارم تواضع، رضا پنجمين
ششم ذكر مرد قناعت گزين
به هفتم در از عالم تربيت
به هشتم در از شكر بر عافيت
نهم باب توبه است و راه صواب
دهم در مناجات و ختم كتاب
به روز همايون و سال سعيد
به تاريخ فرخ ميان دو عيد
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
كه پر در شد اين نامبردار گنج
بمانده‌ست با دامنى گوهرم
هنوز از خجالت سر اندر برم
كه در بحر لل صدف نيز هست
درخت بلندست در باغ و پست
الا اى هنرمند پاكيزه خوى
هنرمند نشنيده‌ام عيب جوى
قبا گر حريرست و گر پرنيان
بناچار حشوش بود در ميان
تو گر پرنيانى نيابى مجوش
كرم كار فرماى و حشوم بپوش
ننازم به سرمايه‌ى فضل خويش
به دريوزه آورده‌ام دست پيش
شنيدم كه در روز اميد و بيم
بدان را به نيكان ببخشد كريم
تو نيز ار بدى بينيم در سخن
به خلق جهان آفرين كار كن
چو بيتى پسند آيدت از هزار
به مردى كه دست از تعنت بدار
همانا كه در پارس انشاى من
چو مشك است كم قيمت اندر ختن
چو بانگ دهل هولم از دور بود
به غيبت درم عيب مستور بود
گل آورد سعدى سوى بوستان
بشوخى و فلفل به هندوستان
چو خرما به شيرينى اندوده پوست
چو بازش كنى استخوانى در اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید