خلوت ساختن اسکندر با هفت حکيم در آفرينش نخست

غزلستان :: نظامی :: اقبال نامه

افزودن به مورد علاقه ها
مغنى بيار آن ره باستان
مرا ياريى ده در اين داستان
زدستان گيتى مگر جان برم
بر اين داستان ره به پايان برم
چنين آمد از فيلسوف اين سخن
که چون شد به شه تازه روز کهن
به فيروزى بخت فرخنده فال
درآمد به بخشيدن ملک و مال
ز بس بخشش او در آن مرز و بوم
برافتاد درويشى از اهل روم
نهادند سر خسروان بردرش
به فرماندهى گشته فرمان برش
به فرخندگى شاه فيروز بخت
يکى روز برشد به فيروزه تخت
سخن راند از انصاف و از دين و داد
گهى درج مى بست و گه مى گشاد
چو لختى سخن گفت از آن در که بود
به خلوتگه خويش رغبت نمود
از آن فيلسوفان گزين کرد هفت
که بر خاطر کس خطائى نرفت
ارسطو که بد مملکت را وزير
بليناس برنا و سقراط پير
فلاطون و واليس و فرفوريوس
که روح القدس کردشان دست بوس
همان هفتمين هرمس نيک راى
که بر هفتمين آسمان کرد جاى
چنين هفت پرگار بر گرد شاه
در آن دايره شه شده نقطه گاه
طرازنده بزمى چو تابنده هور
هم از باده خالى هم از باد دور
دل شه در آن مجلس تنگبار
به ابرو فراخى درآمد به کار
به دانندگان راز بگشاد و گفت
که تا کى بود راز ما در نهفت
بسى شب به مستى شد و بيخودى
گذاريم يک روز در بخردى
يک امروز بينيم در ماه و مهر
گشائيم سر بسته هاى سپهر
بدانيم کاين خرگه گاو پشت
چگونه درآمد به خاک درشت
چنين بود تا بود بالا و زير
بدانسان که بد گفت بايد دلير
چنان واجب آمد به راى درست
که ترکيب اول چه بود از نخست
چه افزايش و کاهش نو بنو
بنا بود پيشينه شد پيشرو
نخستين سبب را در اين تاروپود
بجوئيم از اجرام چرخ کبود
بدين زيرکى جمعى آموزگار
نيارد به هم بعد از اين روزگار
ندانيم کز مادر اين راه رنج
کرا پاى خواهد فروشد به گنج
بگوئيد هر يک به فرهنگ خويش
که اين کار از آغاز چون بود پيش
به تقدير و حکم جهان آفرين
نخست آسمان کرده شد با زمين
بيا تا برون آوريم از نهفت
که اول بهار جهان چون شکفت
چگونه نهادش بنا گر بنا؟
چه بانگ آمد از ساز اول غنا؟
چو شاه اين سخن را سرآغاز کرد
چنان گنج سربسته را باز کرد
ز تاريخ آن کارگاه کهن
فروبست بر فيلسوفان سخن
وليکن نيوشنده را در جواب
سخن واجب آمد به فکر صواب
چنان رفت رخصت به راى درست
کارسطو کند پيشوائى نخست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید