شماره ٢٩٢: آنروز که پيدائى ما را اثرى بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آنروز که پيدائى ما را اثرى بود
در آينه ذره غبار نظرى بود
نقشى ندميديم بصد رنگ تأمل
نقاش هوس خامه موى کمرى بود
گر عافيتى هست ازين بحر برونست
غواص ندانست که ساحل گهرى بود
از جرأت پرواز بجائى نرسيديم
جمعيت بى بال و پرى بال و پرى بود
تا شوق کشد محمل فرصت مژه بستم
در بار شرر شوخى برق نظرى بود
نگذاشت فلک با تو مقابل دل ما را
فرياد که آئينه بدست دگرى بود
روزيکه گذشتى زسر خاک شهيدان
هر گرد که در پاى تو افتاد سرى بود
آخر زخودم برد براه تو نشستن
آسودگى شعله کمين سفرى بود
دل کشته يکتائى حسنست وگر که
در پيش تو آئينه شکستن هنرى بود
(بيدل) بتمناکده عرض هوسها
از دل دو جهان شور و زماگوش کرى بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید